سرخوش ز سبوي غم پنهاني خويشم
چون زلف تو سرگرم پريشاني خويشم
در بزم وصـال تـو نـگـويـم ز کــم و بـيـش
چون آينه خو کرده به حيراني خويشم
لـب بـاز نـکردم بـه خروشـي و فـغـاني
مـن مـحــرم راز دل طـوفـاني خـويـشـم
يک چند پشيمان شدم از رندي و مستي
عمريست پشيمان ز پشيماني خويشم